درود دوست عزيز از اين كه لطف كرديد و سر زديد ممنون
اما من ناراحت نمي شم و بهم بر نمي خوره هرچي دوست داري درباره داستان برام بگو تا راهنمايي بشم .نمي خوام از خودم دفاع كنم ولي اين يه نامه است به صورت داستان كه من نوشتم و گزارشي از هيچ چيز ندادم ولي اگه بيشتر راهنمايي كني خوشحال مي شم
داستانتون رو خوندم بعضي جاها انگار جمله تموم نمي شه و خواننده رو در انتظار مي زاره و سر در گم ميشه مثل:تاخوب ببيند در دست من-يک جمله به چشم تکراري
در فضا سازي موفق بوديد و لي تصوير گنگه و نمي شه فهميد كه مي خوايد چي رو به من خواننده بگيد شايدم من نفهميدم.
از پايان داستان خيلي خوشم اومد و هر چند نفهميدم ولي جالب بود و زيبا:
براي من، ما، مادر، پدربزرگ که همه از يک نفر يتيم شده ايم.
سلام
ممنونم از لطفتان
البته تشابه اسمي بود
و جالب...
كه در زاردگاه دوم خودم ،هم اسمي يافتم
البته 13 سال كوچكتر از خودم...
واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
نه بابا!
به نظر من اگر شما يك شاعر شعر نو مي شديد بهتر بود از اينكه نويسنده شويد.
البته شوخي كردم ،نوشته خوبي بود ،مي دوني فرق تو با توپ چيه؟
در صد سال آينده اسم شما در اسامي نويسندگان جهان خواهد آمد،
من تضمين مي كنم
سلام موناي من
خوفي؟
چقدر از نديدنت مي گذره؟هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
دلم براي حاتمه هم تنگ شد
ايشاا... دوباره ببينمت
فعلا خداحافظ عزيزم
راستي براي خوندنت هم ميام
از آخرين باري كه نديمت چند روز ميگذره/؟؟؟؟؟
مي خونم و ميام
راستي از حاتمه چه خبر؟؟؟
و از م ع هان؟
نه متاسفانه به جا نياوردم
البته اگه يه كم نشوني ميدادي حتما يادم ميومد
چون من حافظه ي اسميم مشكل داره
بهرحال خوشحالم كه وبلاگ زدي
و مي تونيم با هم ارتباط داشته باشيم
يادم بيار لينكت رو اضافه كنم دختر خوب
دوباره ميام!