ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 <      1   2   3   4      
 
اميدوارم موفق باشي. بازم بهت سر مي زنم.

سلام...

فكر ميكنم شما استان گلستان باشيد درسته؟

بگذريم و اينكه حتما خبر مجله مان را در وبلاگم خوندي؟

و اينكه ما استان گلستان نماينده نداريم...

پس بهنرين راه اشتراك مجله است...

حتما اشتراك بگيريد هر ماه بفرستيم...

منتظرم...

لينك وبلاگ شما با احترام اضافه شد..

رضا پارسا

+ سميه مرداني 

سلام

مونا خوبي؟

من تبريز نبودم

شيراز هم تا حالا جز كنگره ستيغ سخن كنگره اي شركت نكرده

با ليلا صبوري بروز شدم خبرت مي کنم بيا

راستي ليلا متولد 65 هستش...تقريبا همسنيد

نقد داستان هم عزيزم من ترجيح مي دم نکنم همون شعر واسه هفت پشتم بسه

موفق باشي

سلام

من که برعکس شما از برف اصلا خوشم نمياد شايد اگر شما هم

مجبور بوديد در هر آب و هوايي سر کار بريد ترجيح مي داديد برف نياد

بگذريم داستان زيباتون رو خوندم کار خيلي خوبي بود با زبان امروزي

و ارتباط نسبتا موفق از نقاط قوت کارتون موضوعيت جديد بود که خيلي

پرداخت مناسبي هم داشت يکي از فاکتورهاي داستان تخيل هست

اما اين تخيل بايد تا حدي ملموس باشه که در بافت زباني مشخص نشه اما

جمله هايي مثل(تک تک گلبول هاي قرمزش را حس مي کرد) و مشابه اين

مخاطب رو در ابهام فرو مي بره که چطورچنين چيزي ممکنه ؟

شمارش معکوس به شکل (هشت دهم ثانيه) و ... ذهن رو خسته مي کنه ، شايد اعداد

بدون اعشار بهتر مي تونست ارتباط ايجاد کنه ... در کل داستان زيبايي بود لذت بردم

ممنون از حضور و دعوتتون منتظر پستهاي آينده مي مونم

قلمتون پايدار شاد و سر بلند باشيد

پاسخ

خيلي ممنون از نظرتون .حق با شماست ولي نميشد کاريش کرد .بعضي جا ها نميتونستم واقعيت رو دست کاري کنم.(هشت دهم رو ميگم).و يه توجيح ديگه ....راجع به (تک تک گلبول هاي قرمزش را حس مي کرد) با خودم فکر کرده بودم آدم وقتي به يک چيز نياز داره .بيشتر حسش ميکنه.درست فکر کردم يا نه؟؟؟؟؟با همه توجيح هايي که کردم حق با شماست.

مي دوني اسم اون دختره چيه

اون مصرع از مثنوي زن خانم ليلا صبوري زاده هست

اتفاقا دارم يه پست وبلاگم رو به ايشون اختصاص مي دهم ايشالا بعد از امتحانتم...حتما بيا

موفق باشي

+ aslan minvisam mona dava nash 

سلام يازرلوي خووووووودم . اونيکه عاشقشم . اگه بدوني چقد به خودم سر اينکه نتونستم نفر اول باشم فحش دادم . به تو که درس نمي خونييييييييييييييييييييييييييي . خوبي گلم . آخ برف . خيلي حال داد . کاري ندارم چيچي گفتي و چي خواستي به من چه ؟ من حرف خودم و مي زنم . خانم دکتر بودنت و خوب به رخمون کشيدي . قصه ي برفينم که حرف نداشت . واقعا که معرکه بود . راستي منم منام نه مونا ، محض تفاوت اونجوري مي نوشتم . قربونت برم گلم . ديگه اين دور و بر پيدات نشه که خودمو و مي زنماااااا . بخون بخون خانم دکتر من شيريني مي خوام نه شوري اشک و تلخي آه . خيلي خاطرتو مي خوام فعلا ...

داستان خوبي بود

ولي اينجور كارها كه توي مايه هاي فلش فيكشن است

را بايد تا جايي كه مي شود

موجز و كوتاه كني

در كل ايده خوبي داشت...

شرمنده كه زياد حرف نمي زنم

خيلي اين روزها داغون و خسته ام...

[گل]نکنه همه جا تعطيله آدم هاي دنياي مجازيم تعطيلن؟

[گل]

سلام
روزانه به شبم و شبانه به روزم

تحمل شنفتن سرفه ها تا ن را ندارم ولي ميخواهم تمثيلي بخوريتان کنم .

به علت کمبود O2 حتي يک سرسي گاري هم هل نميده

زف شا رجي بابابرقي شبا شاب ميدهد وقتي گاوها لابلاي بوزها و

پوست هاي نا ر نگي شيره ميهن نميخورند چون بستني ها ش

خوشمزه طرن .

پس پاکد نامه هما فيلتردار را خط خطي و خط خوطي کرده شد

که مثلا ً که نه واقعا ً کا منت دعوت هست .

پس بفرما بر و يم خا نه ا تا ن .

د ر كفش بما نديقلفكرديکجامشد يکگيريمپاجيد رنگا شتنهايرنرخسهبهمني ....

وظيفه بود عزيز

دوباره آمدم و

خواندمت عزيز...

خدا رو شكر كه شما هم برف ديديد!!!من که از بس برف ديدم عاشق برف شدم

ولي بهتر بود يه تفنگ ميدادي دستش تا اينقدر قلب قلب نكنه

پاسخ

يه بار ديگه داستان رو خوب بخون .فکر کنم با دقت بخوني معلوم ميشه قصدش خودکشي نبوده
راستش ما هم كه هر سال حداقل يك برف حسابي را در شهرمان مي بينيم امسال از رو رفتيم ...برف به كنار امروز را كه تعطيل كردن ديدم قنديل و يخ همه جا را گرفته ...خودمونيم ديروز هرچيش شل آب و گل وشل بود تو خيابونهاي تهران جمع شده بود
با نامه اي به يک فاحشه به روزم
 <      1   2   3   4