مرگ او دیروز اتفاق افتاد . در بازارچه ی نزدیک خانیمان . همانجایی که او برایم متولد شده بود . درست نزدیک یک چرخ دستی . همانجایی که مو های طلایی اش را دیدم و چشمان سیاهش را و از بین این دنیا او را انتخاب کردم نه دختر همساییمان را . دیگر همه ی همسایه ها او را دیده بودند و دختر همسایمان که بیشتر از همه به او حسودی می کرد . و دوستانم که مرا بی عقل می خواندند .ولی پدر و مادرم نه او را ندیدند . او همیشه در قلب من آشوبی به پا می کرد ولی از بس خودش آرام بود که من را هم آرام نگاه می داشت . و برای چیز هایی که می خواست همیشه صبر می کرد و صدایش در نمی آمد . ومن هم همه کار برایش می کردم و من او را دوست داشتم و عزیزم صدایش می کردم . اولین بار این جمله ها را از پدرم شنیده بودم .وقتی با تلفنش که همیشه همراهش بود حرف می زد و می گفت که امانت است و صدا های جور واجور در می آورد و صدایش شبه هر چیز بود جز زنگ تلفن .گاهی هم جیبش را می لرزاند و پدر هم اول ها مثل آن می لرزید و به دستشویی و حمام می رفت وساعت ها آنجا میماند یا به پشت بام می رفت و پایین نمی آمد و مادرم اشک هایش در قابلمه غذا می ریخت و من فکر می کنم برای همین که غذایش شور بود پدر طلاقش داد و من پیش پدرم ماندم فقط به خاطر او و مو های طلا یی اش . به خاطر این که چند روزی گمش کرده بودم و انتظار بر گشتنش را می کشیدم . درست مثل پدر که دیگر تلفنش زنگ نمی زد و پدر با خودش می گفت که دیگر باید تلفنش را پس دهد و با من دعوا می کرد که در این چند روز به آن دست نزنم .وقتی او پیدایش شد نفهمیمدم آن چند روز کجا بوده ولی ناراحتی های دختر همسایه دوباره شروع شد و مثل مادر اشک هایش روی عروسک و قابلمه ی اسباب بازی اش می ریخت که سال ها پیش اسباب بازی مادر و خواهرانش بوده . ((من هنوز تعجب می کردم))(1) که چرا پدر یک دست لباس نو نمی خرد و هر چه دارد پول تلفن می دهد .
دیروز که با دختر همسایه رفتیم تا یک قابلمه ی اسباب بازی نو با پس اندازش بخرد و به دوستش هدیه بدهد او را دوباره دیدم . دختر همسایه خم به ابرو نیاورد و انگار نه انگار که او را دیده . چند لحظه بعد قابلمه ی دخنر همسایه پر از اشک شد . ولی من او را طلاق ندادم . دختر همسایه به او خیره ماند . ومن در یک چشم به هم زدن دیدم او زیر چرخ ارّابه ای که آنجا برایم متولد شده بود و بهتر است بگوییم خریده بودمش له شد وجیک جیک بلندی کرد .
1) ته جمله س .میتونی ، لنگش رو پیدا کن .
2) چرا میخونی مگه تو متن شماره زدم .
اگر تونستید یک همچین اثر هنری ای پیدا کنید که انقدر ازحرف ربط (( و )) استفاده شده باشه .اسمم رو عوض می کنم ..... نه اصلاً تبعیدم کنید .........بازم نمیشه اینجایی که من زندگی می کنم قبلاً تبعید گاه بوده .....جهنمی در شمال ....... خلاصه اینکه نمی تونید پیدا کنید .....موقع تایپیدن کفتم یکم عوضش کنم دیدم اینجوری با حال تره ......کر کر خند س ..........دفعه بعد که آپ کردم یه داستان میزارم که جدید نوشته باشمش تا به استعداد بی کران من در چرت وپرت نویسی پی ببرید .........راستی اون جمله ای یا تیکه ای رو که به نظرتون با حال تره رو با یه copy paste ضمیمه ی نظرتون کنید............
به تور کلی من املام زیر خط فغر به سر میبره به بذرگیه خودطون ببخشین. نخته سر خت.
حافظ فقط برای من شعر گفته است...
ماهی هایی که در روغن شنا کردند...
بزرگترین مداد دنیا
تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون میزنه........!!!(1)
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 2
کل بازدید :43048

طبق معنای خرداد(جوزا)فرزند طبیعت است. داستان می نویسد . در عربی یعنی آرزو. و در ترکی یعنی نویسنده. و او هم دوست دارد(آرزودارد) نویسنده شود.......................نوشته هاش آرشیو می شوند که رو صفحه نباشند، نه این که مرتب باشند تا راحت تر بشود انتخاب کرد و خواند...فقط نمی خواست حذف شان کند... از هر وقت هم که به ایجا سر می زنید. آرشیو رو نگاه نکند...چون شما قرارنیست از گذشته منا تا حالاش رو بشناسید، قرار است از حالا تا آینده منا رو بشناسید.....
آخرین سطر گریه...خانم جلالی و آقای نشاطی
spotlight
غزلواره...حمیدرضا میرزایی
اندوه شیرین...م - رنجیده
بارانه نشاطی
چشمان سیاه ...سحر بهترین هم کلاسی عمرم
معبد پاییز...علی اکبر آغاسیان
فقط مینویسم
توکای مقدس
چپ کوک
روزنگار های سین برای شین
بزرگمهر حسین پور
محسن سراجی
من و ام اس...ویولت
life goes on in tehran